ما گوش به زنگ رعد و باران ما چشم به راه نوبهاریم
آیینه و آب روزی ماست از لطف خداست هرچه داریم
پاک است هوای سینه ی ما آیینه ی چشم ما زلال است
از پینه ی دست و تاول پا پیداست که نانمان حلال است
پیداست که نانمان حلال است
ما دانه های معرفتیم و به دست دوست
باید چهار فصل در این خاک سر کنیم
یک روز در بهار قیامت به امر عشق
با شوق آفتاب سر از خود به در کنیم
هر دانه که در خاک فرو رفت یک مزرعه از خاک برون شد
با بارش ابر سر برآورد از یورش باد سرنگون شد
یه مزرعه گندم از جوی مهر از گندم قهر جو درآید
ما دست به خاک اگر گذاریم با لطف خدا طلا برآید
ما دانه های معرفتیم و به دست دوست
باید چهار فصل در این خاک سر کنیم
یک روز در بهار قیامت به امر عشق
با شوق آفتاب سر از خود به در کنیم
ما دانه های معرفتیم و به دست دوست
باید چهار فصل در این خاک سر کنیم
یک روز در بهار قیامت به امر عشق
با شوق آفتاب سر از خود به در کنیم