با شیرین کاری چشمات کسی از عسل نمی گه
بی تو واژه ها حقیرند، شاعری غزل نمی گه
بی جهت از تو نمی خوام توی قصه کوه بسازم
من نه شاعرم که از تو شعری با شکوه بسازم
واسه پاییز برهنه پر هل هل هراسی
مثل افسانه نیما، مثل رویا نا شناسی
نه تو از پشت ستاره، نه من اهل آسمونم
با تنم غریبه اما، تو رو از خودم می دونم